در بند غمت هرکه اسیر است … عزیزاست
” صلی الله علیک یا ابا عبدالله “
گـفت: پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد …
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم …
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد
نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد …
همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم …
صفحات: 1· 2
و چقدر ساده گرفتیم آمدنت را …
یا صاحب الزمان
آقای مـن، مــولای مـن
از قـدیــم گفته انـد
” خلایـــق هــرچه لایــق ” بی راه نگـفـته انــد
اقرار می کنیم هنوز لیاقت حضور در محضر شما را پیدا نکرده ایم
صفحات: 1· 2
“دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟”
امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
صفحات: 1· 2
امـروز جـمـعه نیست !!
” آقای ِ ” من …؟
قرآر نیست ک ِ فـقط غروبـ هآی ِ ” پنجشنبه ” تــآ غروب ِ ” جمـعـه ” سرآغت رآ بگیریم …
قرآر نیست فـقط ” جمـعـه هـآ ” انتـظار ِ ” ظهـورت ” رآ بکشیـم …
آری …
” شنبه ” هـم می شود از ” دوری ــَت ” نـآلـه سَر دآد …
صفحات: 1· 2
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.
صفحات: 1· 2